فیلم، مانند شعبده بازی است که از ابزار و عناصر سینما برای فریب دادن مخاطب به منظور باور پذیر کردن دنیای روی پرده استفاده میکند. نوشتن طرح و داستان کار نویسنده است که پس از تغییراتی به فیلمنامه تبدیل میشود. بازیگران برای ایفای نقشهای مختلف انتخاب شده و لباس، صحنه و سکانس زیر نظر کارگردان طراحی میشوند. در نهایت، جلوههای بصری و طراحی و تنظیم رنگ و صدا کار را ادامه داده و تدوین، سکانسها را مانند کلمات یک جمله به یکدیگر متصل کرده و به آنها معنی میبخشد. با نگاهی به فیلم پرستیژ این مفاهیم را بهتر بررسی میکنیم.
برخی از کارگردانهای بزرگ سینما، چنین ترفندهایی را به زیبایی زیربنای جادوی خود قرار میدهند. از جمله این افراد میتوان به کریستوفر نولان، سازنده انگلیسی فیلمهای تلقین (Inceptin) ، میان ستارهای (Interstellar) و البته پرستیژ (The Prestige) اشاره کرد. در این مطلب قصد داریم این شاهکار سینمایی را، که ماجراهای میان دو شعبدهبازی انگلیسی در قرن نوزدهم را به تصویر میکشد، بررسی کنیم.
«بیشتر ما دوست داریم فریب بخوریم.»
این جمله یکی از تمهای اصلی فیلم پرستیژ است. به عنوان یک فیلمساز، نولان همیشه از خط مشی مناسبی پیروی میکند. وی تاثیر سینما به عنوان یک رسانه مدرن را نادیده نگرفته و در کارهای خود، روی آن تمرکز میکند، به طوریکه بسیاری از مواقع، خود ِ «فیلم» یکی از موضوعات فیلمهای اوست؛ به عنوان مثال، طراحی صحنهها، رویاپردازی و دیگر موارد مرتبط در Inception، روند تولید یک اثر سینمایی را تداعی میکند. میتوان گفت کاراکتر Cobb، کارگردان، Ariadne، طراحی صحنه و Eames، نماد بازیگر است.
با اینکه میتوان خیلی کارهای او را «متاسینماتیک» خواند، نولان از به کارگیری این نوع تصاویر در فیلمهایش، اجتناب میکند. در داستان اصلی بتمن، بروس و خانوادهاش به تماشای فیلم زورو میروند، اما در فیلم ساخته نولان، از یک نمایش اپرا برای این کار استفاده شده. نولان در این باره میگوید: «ایدهی سینما رفتن یک کاراکتر در فیلم، با تماشای فیلم توسط او در کتاب کمیک بسیار متفاوت است و باعث ایجاد موردی ساختارشکن میشود.»
دلیل اجتباب نولان از ساختارشکنی این است که بیش از هر چیز، سینمای او درباره «درگیر کردن مخاطب» بوده است. او آنقدر بیننده را جذب داستان میکند که همه موارد غیر مرتبط را فراموش کرده و با جادوی بصری کارگردان همراه شود. این خط مشی نولان است؛ او میخواهد «جذاب و درگیر کننده» و در عین حال «متاسینماتیک» باشد. به بیان دیگر، او میخواهد در دید کامل، مخفی شود.
این موضوع، داستان اصلی پرستیژ پنجمین فیلم نولان است. به سکانسهای آغازین دقت کنید؛ کلاههای مثل هم، قفسهایی پر از قناریهای شبیه هم، از جمله مواردی هستند که اولین سرنخهای درک فیلم را در اخیتار بیننده قرار میدهند. در سکانس دوم، مایکل کین مراحل مختلف یک حقه شعبده بازی را توضیح میدهد. در همین حین، فیلم در حال اجرای جادوی خود به وسیله قدرت ادیت است. در پایان مشاهده میکنیم که این سکانس، در واقع آخرین صحنه فیلم را شکل میدهد.
داستان فیلم، درباره حقهای است که به افراد اجازه میدهد در یک لحظه، بین دو نقطه جابجا شوند؛ و این دقیقا کاری است که تدوین فیلم انجام میدهد. در صحنههای بعدی مشاهده میکنیم که نولان چگونه بین روایتهای مختلف جابجا شده و مخاطب را با خود همراه میسازد. این جادوی نولان است: حتی وقتی تمامی سرنخها را در اختیار دارید، پی بردن به راز اصلی تا صحته پایانی امکان پذیر فیلم نیست. همین موضوع به تنهایی، این اثر را به فیلمی بینظیر تبدیل میکند.
در یکی از صحنهها میبینیم که کودکی به راز انجام یک حقه پی میبرد. ما میتوانیم فیلم را به سادگی تماشا کرده و از آن لذت ببریم، سازندگان نیز همین را میخواهند؛ اما همه آثار ارزشمند، مخاطب را به تفکر وا میدارند. همانگونه که کودک نحوهی انجام حقه را درک کرد، ما نیز میتوانیم سینما را درک کنیم.