شما ممکن است در مدرسه یا کلاسهای آموزشی درباره تفکر خلاق نکاتی بیاموزید. اما در این میان نکاتی وجود دارند که در هیچ مدرسهای در مورد تفکر خلاق به شما آموزش داده نشده است. در قسمت اول در هزارویکبوم با شش نکته از این نکات آشنا شدید. در این مطلب شش نکته اساسی دیگر ارائه شده است:
۷. انتظار داشته باشید که نظر کارشناسان منفی باشد
هر چه یک فرد کارشناستر و متخصصتر میشود، طرز فکر آنها تنگتر میشود و ثبات آنها بر روی تایید آنچه که باور دارند مطلق است، بیشتر میشود. در نتیجه، زمانی که با ایدههای جدید و متفاوت روبرو میشوند، تمرکز آنها بر روی انطباق خواهد بود. آیا مطابق است با آنچه که من تصور میکنم درست است؟ اگر نه، کارشناسان تمام وقت خود را صرف نشان دادن و توضیح این خواهند کرد که چرا نمیتوان ایده را عملی کرد و جواب نخواهد داد. آنها به دنبال راهی برای عملی کردن آن نخواهند بود چرا که این، نشان میدهد که آنچه آنها به عنوان مطلق در نظر میگیرند به هیچ وجه مطلق نیست. به همین دلیل است که زمانی که فرد اسمیت فدرال اکسپرس را ایجاد کرد، تمامی متخصصین تحویلرسانی در ایالات متحده شکست قطعی آن را پیش بینی کردند. گذشته از اینها، آنها گفتند اگر این مفهوم تحویلرسانی شدنی بود، اداره پست و یا یو پی اس آن را مدتها پیش انجام میداد.
۸. به غرایز خود اعتماد کنید
اجازه ندهید ناامید شوید. آلبرت اینشتین از مدرسه اخراج شد چون نگرش او اثر منفی بر بسیاری از دانش آموزان داشت. او در امتحان ورودی دانشگاه خود شکست خورد و مجبور به شرکت در یک مدرسه تجارت به مدت یک سال شد تا اینکه در نهایت پذیرفته شد و تنها فرد در کلاس فارغ التحصیلان خود بود که موقعیت تدریس بدست نیاورد چرا که هیچ استادی او را توصیه نکرد. یک استاد می گوید اینشتین “تنبل ترین سگی” بود که دانشگاه به خود دیده بود. به پدر و مادر بتهوون گفته شده بود که او برای تبدیل شدن به یک آهنگساز موسیقی بیش از حد کودن است. همکاران چارلز داروین او را یک احمق و زمانی که بر روی نظریه تکامل بیولوژیکی خود کار می کرد، آنچه که انجام می داد را “آزمایشات احمقانه” مینامیدند. والت دیزنی از اولین کار خود در یک روزنامه اخراج شد چرا که «او فاقد تخیل بود.» توماس ادیسون تنها دو سال تحصیلات رسمیداشت، کاملا یک گوش او ناشنوا گوش دیگر کمشنوا بود، از اولین کار خود را به عنوان پسر روزنامه فروش اخراج شد و بعد از آن از کار خود به عنوان یک تلگراف چی اخراج شد و باز هم او به معروفترین مخترع در تاریخ ایالات متحده تبدیل شد.
۹. هیچ چیزی به عنوان شکست وجود ندارد
هر زمان که شما سعی می کنید کاری را انجام دهید و موفق نمیشوید، شکست نمی خورید. چیزی را آموخته اید که کار نمی کند. همیشه بپرسید «از چیزی که کار نمی کند چه آموخته ام؟»، «آیا این توجیهی برای چیزی است که من توضیحی برایش نداشتم؟»، و «چه چیزی را کشف کرده ام که قصد کشف آن را نداشتم؟» هر زمان که کسی به شما بگوید که هیچ گاه دچار اشتباه نشده است، شما در حال صحبت کردن با کسی هستید که هیچ گاه چیز جدیدی را امتحان نکرده است.
۱۰. شما چیزها را آنگونه که هستند نمیبینید، آنگونه که خودتان هستید میبینید
تجربیات خود را تفسیر کنید. تمام تجربیات خنثی هستند. آنها هیچ معنایی ندارند. شما به شیوهای که آنها را تفسیر میکنید به آنها معنا میبخشید. اگر یک کشیش هستید، شما شواهدی از خدا را در همه جا میبینید. اگر شما به خدا اعتقاد ندارید، غیبت خدا را در همه جا میبینید. آی بی ام مشاهده کرد که هیچ کس در جهان یک کامپیوتر شخصی ندارد. آی بی ام این گونه تفسیر کرد که هیچ بازاری وجود ندارد. استعفادهندگان از دانشگاه، یعنی بیل گیتس و استیو جابز، به همین نبود رایانههای شخصی نگاه کردند و یک فرصت عظیم را دیدند. یک بار در حالی که توماس ادیسون مشغول کار بر روی رشتههایی برای لامپ بود، دستیارش نزد او آمد. دستیار از ادیسون پرسید که چرا ناامید نمیشود. او گفت: «شما ۵۰۰۰ بار شکست خوردهاید.» ادیسون به او نگاه کرد و به او گفت که منظور دستیار از شکست خوردن را نمیفهمد، چرا که: «من ۵۰۰۰ روش را کشف کردم که جواب نمیدهند.» شما واقعیت خود را با چگونگی تفسیر تجربیات خود می سازید.
۱۱. همیشه به یک مساله بر حسب شرایط خاص خود آن نزدیک شوید
به اولین دیدگاه خود از یک مساله اعتماد نکنید چرا که برای روش معمول تفکر شما بسیار مغرضانه خواهد بود. همیشه به مساله خود از چندین دیدگاه نگاه کنید. همیشه به یاد داشته باشید که نابغه کسی است که دیدگاهی را بیابد که هیچ کس دیگری پیدا نکرده است. به دنبال روشهای مختلفی برای نگاه کردن به مسأله باشید. متن مساله را چندین بار با استفاده از کلمات متفاوت بنویسید. برای مثال نقش دیگری را انتخاب کنید، اشخاص دیگر چگونه آن را خواهند دید، جی لنو، پابلو پیکاسو، جورج پاتون چگونه آن را می بینند؟ تصویری از مساله بکشید، یک مدل بسازید، و یا یک مجسمه قالبگیری کنید. قدم بزنید و به دنبال چیزهایی باشید که به شکل استعاری نشاندهنده مساله هستند و سعی کنید ارتباطی بین آن چیزها و مساله برقرار کنید (وجه شباهت پنجره شکسته مغازه با رابطه من با دانش آموزانم چیست؟). از دوستان و غریبهها بپرسید آنها مساله را به چه شکل میبینند. از یک کودک بپرسید. یک کودک ده ساله آن را چگونه حل خواهد کرد؟ از یک پدربزرگ و مادر بزرگ بپرسید. تصور کنید که شما مساله هستید. زمانی که دید خود به مسائل اطراف را تغییر دهید، مسائل اطراف شما تغییر خواهد کرد.
۱۲. تفکر خلاق یعنی یاد بگیرید غیرسنتی فکر کنید
نوابغ خلاق، تحلیلی و منطقی فکر نمیکنند. متفکرانه سنتی، منطقی، و تحلیلی، متفکران انحصاری هستند یعنی تمام اطلاعاتی که به مساله مربوط نیست را حذف میکنند. آنها به دنبال راههایی برای از بین بردن احتمالها هستند. نوابغ خلاق متفکران فراگیری هستند که به دنبال راه هایی برای در برگرفتن همه چیز هستند، از جمله مواردی که بی شباهت و کاملا نامربوط هستند. ایجاد رابطه و ارتباط بین موارد غیرمرتبط یا غیرمشابه روشی است که آنها برای تحریک الگوهای تفکری متفاوت در مغز خود به کار میبرند. این الگوهای جدید منجر به ارتباطات جدید میشود که راه متفاوتی برای تمرکز بر روی اطلاعات و روشهای مختلفی برای تفسیر آنچه که بر آن تمرکز کردهاند، در اختیار آنها قرار میدهد. این گونه است که ایدههای اصلی و واقعی خلق میشوند. آلبرت اینشتین یک اظهارنظر معروف داشت: «تخیل مهمتر از دانش است. چرا که دانش محدود به همه آن چیزی است که می دانیم و درک میکنیم، در حالی که تخیل پذیرای تمام جهان و همه آن چیزی است که هیچ گاه درک یا فهم نخواهند شد.»
در نهایت، خلاقیت متناقض است. برای خلق کردن، شخص باید دانش داشته باشد اما دانش را فراموش کند، باید ارتباطهای غیرمنتظره در اجسام را ببینید، اما نه یک اختلال روانی، فرد با تفکر خلاق باید سخت کار کند اما زمان را صرف چیزی به عنوان تکوین اطلاعات نکند، باید ایدههای بسیاری بسازد هرچند که بسیاری از آنها بی فایده است، باید به همان چیزی که دیگران نگاه میکنند، نگاه کند، در عین حال چیز متفاوتی را ببیند، باید آرزوی موفقیت داشته باشد و پذیرای شکست باشد، باید سمج باشد اما کلهشق نباشد و باید به کارشناسان گوش دهد اما بداند که چگونه آنها را نادیده بگیرد.