اگر تا کنون وسیلهای را برای دیگران ساخته باشید، دیدن عکسالعمل کاربر واقعی را تجربه کردهاید. هیچ حسی نمیتواند جایگزین این شود که وسیله ساخت دست شما انجام کاری را برای دیگران آسان سازد و یا کسی را سرگرم کند. اما سوالی که مطرح میشود این است که چرا باید چیزهایی بسازیم که شاید هیچوقت کسی از آنها استفاده نکند.
به محض اینکه محصول ساخت دست شما توسط دیگران مورد استفاده قرار گیرد، بازگشت به عقب و ساخت محصولاتی که صرفاً برای حس کنجکاوی خودتان میساختید بی فایده به نظر میرسد، اما دلیل ارزشمندی برای این کار وجود دارد و آن هم تداوم در یادگیری است.
بسازیم و بیاموزیم
پروژههای کوچک و انفرادی راهی عالی برای توسعه مهارتها هستند. وقتی به جای خواندن و یادگیری تئوری، چیزی را به طور عملی و با دست خودتان میسازید، مراحل را ذره ذره درک کرده و احتمال اینکه در آینده بتوانید از تجربه کسب شده در جای دیگر استفاده کنید، بیشتر است.
ریچارد برانسون، کارآفرین و سرمایهگذار بریتانیایی میگوید:
«قوانین را فراموش کنید و فقط از تجربهای که با دستان خود کسب کردهاید بیاموزید. جایی که هنوز راه حل درست کشف نشده است چیزهای زیادی برای به دست آوردن وجود دارد، پس یاد بگیرید که مسائل را با روش خودتان حل کنید.»
بیایید تصور کنیم که شما قصد دارید با فنّاوری جدیدی آشنا شوید و آن را به کار گیرید، یا وسیله جدیدی را ابداع کنید، شاید هم زبان برنامهنویسی تازهای توجهتان را جلب کرده است و قصد دارید از آن سر در بیاورید. برای شروع کار میتوان پروژه کوچکی را تعریف کرد که نوعی شبیه سازی از کار و تجربه واقعی باشد. حجم پروژه باید به اندازهای در نظر گرفته شود که بتوانید آن را به آسانی شروع کرده و بیشتر زمان خود را صرف یادگیری از طریق کارهای عملی کنید.
رسیدن به مهارت از طریق تجزیه و تحلیل ابزار و فنّاوریهای نوین چیزی است که معمولا برای تازه کارها سخت و دست نیافتنی به نظر میرسد. اما شما به عنوان یک فرد خلاق در زمینه کاری خودتان، توانایی طراحی پروژههای کوچک و کم هزینهای را دارید که به کشف پاسخ سؤالات و در نتیجه بالا بردن مهارتهایتان بیانجامد.
روانشناسان یادگیری از طریق انجام دادن را یادگیری تجربی مینامند. در سال ۱۹۸۴ روانشناسی به نام David Kolb نظریه یادگیری تجربی که شامل چرخهای چهار مرحلهای است را مطرح کرد:
این چرخه به طور کلی چنین روندی دارد: ما از طریق مواجه با پدیدهای جدید تجربهای نو کسب میکنیم (تجربه عینی) سپس در مورد این تجربه تفکر میکنیم (مشاهده تأملی) و بعد از درآمیختن آن با دانش قبلی خود به یک مفهوم یا نظریه میرسیم (مفهوم سازی) و در نهایت این نظریه را هنگام انجام پروژههای بعدی به کار میگیریم (آزمایشگری).
نکته مهم این است که پایه و اساس ایدههای آینده شما از تجربه کار با همین دستسازها میآیند.
David Smith، توسعه دهنده سیستم عامل iOS برای آشنا شدن با فناوریهای جدید اپل از شیوهای مشابه را به کار میگیرد. هنگامی که شرکت اپل رابط کاربری جدیدی برای برنامه نویسی معرفی میکند، او ابتدا در مورد این برنامه مطالعه کرده و سپس پروژه ای کوچک را برای تست آن شروع میکند.
به گفته ریچارد برانسون شما راه رفتن را با پیروی از قوانین یاد نمیگیرید بلکه با قدم برداشتن و افتادنهای مکرر بر گامهای خود مسلط میشوید.
برای یادگیری یا تسلط بر پدیدهای آن را بسازید
پشتکار برای مهارت یافتن در هر زمینه ای ضروری است. تمرینهای هدفدار تلاشی آگاهانه برای تمرکز بر مواردیاند که نیاز به پیشرفت بیشتر دارند. به عنوان مثال، در زمینه یادگیری پیانو بهتر است به جای نواختن مکرر قطعاتی که در آن مهارت یافتهاید روی کلیدهایی تمرکز کنید که هنوز در نواختنشان با مشکل روبرو هستید. هر چند این کار به نظر کسل کننده میآید، اما این همان چیزی است که حرفهایها و غیر حرفهایها را از هم جدا میسازد.
زمانی که من یادگیری iOS را شروع کردم نمیدانستم چگونه برای توسعه مهارتهایم، تمرینات هدفدار انجام دهم. نمیتوانستم موارد کوچکی را که در انجامشان مشکل داشتم در غالب ساخت یک پروژه بزرگ تمرین کنم. وقتی یک بار حین ساخت محصول برای مشکلتان راه حل پیدا کنید دیگر لازم نیست در پروژههای بعدی روی مسئلهای مشابه وقت بگذارید. البته این در نگاه اول بدین معنا است که باید منتظر پروژهای بمانیم که مسئلهای مشابه را شامل شود. اینجاست که تمرینات هدفدار و برنامهریزیشده موجب حرکت رو به جلوی ما میشوند و اجازه نمیدهند تجربیات و آموختههای ما به علت راکد ماندن به فراموشی سپرده شوند. این تمرینات میتوانند پروژههای کوچکی باشند که ما را مجبور به یافتن پاسخ سؤالات سخت و تمرکز روی مهارتی خاص کنند.
به عنوان مثال برای تمرین داستاننویسی میتوان از نوشتن قصههای کوتاه شروع کرد. لزومی ندارد این نوشتهها جایی انتشار یابند اما هرکدام از این داستانها قدرت نویسندگی ما را محک زده و نقاط ضعف را آشکار میسازند. میتوان یک قصه را به تجربه شخصیتپردازی اختصاص داد، قصهای دیگر را به تمرین روایی و وضوح نوشتهها و قسمتی را نیز صرفا به طرحریزی داستان و به وجود آوردن تعلیقها پرداخت.
محصولتان را برای خودتان بسازید
هیچ اشکالی ندارد اگر پروژههای تجربیتان را در فضاهای عمومی به نمایش درآورید اما در این حالت آزادی عمل تا حدودی تحت تأثیر قرار میگیرد، زیرا کار شما برای رضایت مخاطب انجام نشده است.
Jennifer Dewalt در ویسایت اش پروژهای ۱۸۰ روزه را برای خود تعریف کرده است که طی آن ۱۸۰ سایت را ساخته و آپلود کند. او ضمن انجام این کار زبانهای برنامهنویسی مختلف را میآموزد و آموختههای خود را دربلاگ GitHub به اشتراک میگذارد.
جنیفر میگوید:
«قرار دادن تمام خطاها و اشتباهات در فضای عمومی ترسناک است. اکثر ما میتوانیم موارد زیادی را به اشتراک بگذاریم اما بین کار اصلی ما و تمرینات و آموختههایمان تفاوتهایی وجود دارد. وقتی احساس کنیم دیگران پروژهای که در حال کار کردن روی آن هستیم را میبینند نگرانی اجتناب ناپذیری به سراغمان میآید. حال اگر محصولی را صرفاً برای خودمان بسازیم تمام این نگرانیها برطرف میشوند.»
پروژهتان را به صورت خصوصی شروع کنید. اجازه دهید کارتان بدون ترس و قضاوت پیش برود. فقط روی دستساز خودتان تمرکز داشته باشید و به نکاتی که از آن میآموزید و پیشرفتی که در مهارت خود به دست میآورید توجه کنید. در دنیای لایک کردن و امتیاز دادن، جایی که عادت کردهایم خودمان و کارهایمان را بر اساس واکنش دیگران قضاوت کنیم، ساخت محصولی که صرفا برای خودمان به وجود آمده باشد بینش ما را در این مورد تغییر خواهد داد.
بهانه آوردن برای نداشتن پیشرفت در مهارتها کاری آسان است. به عنوان مثال من آنقدری که لازم است برای پیشرفت در نویسندگی تلاش نمیکنم، چون سخت و وقتگیر است، ضمن اینکه با خود میگویم این روزها مشغله زیادی دارم.
یادمان باشد که اگر اجازه دهیم این قبیل بهانهها بر ما مسلط شوند، محکوم به از دست دادن مهارتهایمان میشویم. به خوبی میدانیم که باید تلاشی هوشمندانه جهت توسعه قابلیتهای جدید خود داشته باشیم، از همین رو در این نوشته روشی مؤثر جهت انجام این کار ارائه شد و حالا نوبت شما است که برای اجرای آن برنامه ریزی کنید.