نمیشود از نقاشی مدرن و امپرسیونیسم نوشت و از پل سزان یاد نکرد. در آثار به جا مانده از او استواری و نوآوری موج میزند، چه در ترکیببندی و چه در رنگآمیزی. نقش این نوآوریها در آثار پیکاسو و ماتیس به خوبی دیده میشود و هر دوی آنها به الهام و تاثیر گرفتن از او به دفعات اشاره کردهاند. در این مطلب میخواهیم به ایدههای کلیدی، تفکرات و آثار به جا مانده از او بپردازیم. با ما همراه شوید.
پل سزان (Paul Cézanne)، نقاش تاثیرگذار فرانسوی در عصر پستامپرسیونیسم بود و در سالهای پایانی عمرش بسیار مورد توجه و تقدیر هم عصران و همفکران خود قرار گرفت. او متولد ۱۹ ژانویه ۱۸۳۰ شهر اکسآنپروانس فرانسه است و به همین دلیل به او لقب «استاد اکس» (Master of Aix) نیز دادند.
او راه رسیدن به مدرنیسم قرن بیستم را هموار کرد؛ چه از نظر مفهومی و چه از نظر بصری. آثارش ارتباط محکم و اساسی میان مفاهیم ناپایدار امپرسیونیسم و متریالیسم، و جنبشهای هنری فاووییسم، کوبیسم، اکسپرسیونیسم، و حتی آبستره شکل میدهد.
ایدههای کلیدی پل سزان
- سزان در نهایت تصمیم گرفت به رنگها، خطوط، و فرم به عنوان جنبههای جدانشدنی از آنچه انسان به عنوان تصویری از طبیعت از طریق چشمهایش دریافت میکند، احترام بگذارد.
- از گفتههای امپرسیونیستها درباره این که نقاشی ابتدا بازتابی از دریافت بصری است، ناراضی بود. سزان برای تبدیل تمرین هنریاش به نوعی تازه از دیسیپلین تحلیلی جستجوی بسیار کرد. بوم نقاشی در دستان او همچون صفحه نمایشی بود که احساسات بصری هنرمند را در نگاههای دقیق و تکراریاش به یک سوژه را به تصویر میکشید.
- سزان رنگدانهها را به با ضرب قلمهای علمی، منطقع و پیش سر هم روی بوم اعمال میکرد، گویی که یک نقاشی را به جای آنکه رسم کند، بنا میکند. به همین دلیل نقاشیهایش یک ایدهآل معماری است که هر قسمتی از آن روی بوم نقاشی همچون بخشی از بنا خودنمایی میکند.
- در نقاشیهای سزان، حتی یک سیب ساده بعد تجسمی را باید نشان دهد، بگونهای که انگار هر آیتم نقاشی منظره، پرتره یا طبیعت بیجان فقط از یک سو مورد بررسی قرار نگرفتهاند و همه زوایای آنها و ویژگیهای مواد سازنده آنها به خوبی در نظر نقاش قرار داده شده است. این چنین است که پل سزان این نقاشیها را تنها یک کپی از منظره و تصویر روبرویش نمیداند و آنها را «یک هارمونی موازی با طبیعت» میخواند. این همان نمود تحلیلی سزان است که تمرینی زمانبر بود تا وی را به کوییستهای آینده و استادی مسلم رهنمون باشد.
بیوگرافی
کودکی
ابتدای آموزش
میتوان گفت که سزان، عمده اصول نقاشی را خودش یاد گرفت. در سال ۱۸۵۹ او در همه کلاسهای آموزش نقاشی که در شهرش وجود داشت شرکت میکرد. بعد از آنکه در سال ۱۸۶۱ به پاریس کوچ کرد، دو بار سعی کرد تا به مدرسه هنرهای زیبای پاریس (École des Beaux-Arts) وارد شود که هر دو بار از طرف هیات ژوری جواب منفی دریافت کرد.
در نتیجه، پل سزان به جای آنکه آموزشهای حرفهای دریافت کند، به بازدیدهای منظم از موزه لوور پرداخت و آثار هنرمندانی همچون تیتیان، روبن و میکلآنژ را کپی میکرد. همچنین به آکادمی سوییس میرفت، جایی که یک استودیویی برای هنرجویان جوان فراهم آمده بود تا بتوانند از مدلهای زنده نقاشی کنند و در قبال این امکان هزینه ماهانه نسبتا معقولی پرداخت میکردند.
در همین آکادمی بود که او با نقاشان همفکرش همچون کامی پیسارو، کلود مونه و آگوست رنوآر دیدار کرد و چندی بعد اعضای شکل دهنده جنبش امپرسیونیست شدند.
اولین نقاشیهای روغنی سزان روی پالتهای محزون اجرا شده بودند. نقاشیها عموما از لایههای ضخیم ایمپاستو بودند که حس سنگینی به ترکیببندیهای نقاشی میداد. او مرتب نقاشیهایی را برای نمایشگاه Salon ارسال میکرد که همگی رد میشدند. در نتیجه او مجبور بود دائم به شهر زادگاهش برای تامین هزینههایش برگردد – این در حالی بود که همچنان روابط خوبی با پدری که موافق کارش بود، نداشت.
سال ۱۸۷۰ یک تغییر اساسی در زندگی نقاش رخ داد که تحت تاثیر دو فاکتور بود: مهاجرتش به لِستَک (L’Estaque) در جنوب فرانسه (برای فرارا از خدمت سربازی) و ارتباط نزدیکش با یکی از امپرسیونیستهای سرشناس و جوان – کامی پیسارو.
سزان تحت تاثیر مناظر مدیترانهای، آفتاب فراوان و رنگهای زیبایی لستک قرار گرفته بود و با تلاش پیسارو، رنگهای روشنتر به نقاشیهای او راه پیدا کرد؛ همچنین حجم سنگین رنگها که به دلیل استفاده از تکنیک ایمپاستو در نقاشیهای اولیهاش دیده میشود، کنار گذاشته شد. هر دوی این تغییرات در کنار ضرب قلمهای سبکتر و آرامتر به تغییرات چشمگیری در نقاشیهایش منجر شد.
در ۱۸۷۲، سزان به پاریس برگشت و پسرش پل به دنیا آمد. او با Hortense Fiquet در سال ۱۸۸۶ و پس از فوت پدرش ازدواج کرده بود. بیش از ۴۰ پرتره از مادام سزان و چندین پرتره از پسرشان میان نقاشیهای سزان دیده میشود.
در ۱۸۷۳، نقاشیهایش را در سالن طردشدهها (Salon des Réfuses) به نمایش گذاشت. نقدهایی که به آثارش وارد شد به او ضربه شدیدی وارد کرد. در یک دهه بعد از آن بیشتر نقاشیهایش را به دور از پاریس و در اکس یا لستک، میکشید و پس از آن در هیچ نمایش گروهی غیر رسمی شرکت نکرد.
دوران پختگی
تجربه پل سزان در نقاشی از طبیعت به او کمک کرد تا تئوری هنری خودش را داشته باشد. او تلاش کرد تا از لحظه گذر تصویری جدا شود، چیزی که بسیار مورد توجه و علاقه امپرسیونیستها بود. به جای آن او وجهههای دائمی و واقعی سوژههای اطرافش را جستجو و ترسیم میکرد.
بر اساس نظر سزان، سوژه نقاشی ابتدا باید توسط هنرمند «خوانده» شود تا وجود آن درک شود. سپس، در مرحله دوم، این وجود باید روی بوم ار طریق فرمها، رنگها و روابط فضاییشان «دریافت» شود.
بدینترتیب، رنگها و فرمها المانهای غالب ترکیببندیهای او شدند تا او را از قوانین سخت پرسپکتیو و اصول نقاشی که در دانشگاهها و آکادمی مبنا بود، رها کنند.
دوران پایانی و مرگ
دهه آخر زندگی پل سزان به دو اصل تصویری محدود شد: یکی از آنها نقاشی کوه سنت-ویکتور (Mont Sainte-Victoire) بود؛ کوهی که منظره زیبایی در شهر زادگاهش بوجود میآورد. نقاشی دیگری مجموعهای بود که تنشویان (Bathers) نام دارد و شامل پیکرهای برهنه است. آخرین نقاشی از این مجموعه از نظر نوع ترکیب شدن رنگ و فرم به شدت آبستره است.
پل سزان در ۲۲ اکتبر ۱۹۰۶، بر اساس بیماری ذاتالریه در خانه خانوادگیاش در شهر اکس درگذشت. در در سالهای آخر از افسردگی شدید و دیابت نیز رنج میبرد و همین موضوع او را از بسیاری از دوستان و اقوامش دور نگه داشته بود.