تفکر سیستمی به معنای درکِ تصویر کلی وضعیت موجود، از طریق شناسایی عناصر مختلف و نحوه تعامل آنها با یکدیگر است. برای مثال، خودرو به عنوان یک سیستم، از عناصر متعددی تشکیل شده که با اثر متقابل بر هم برای رسیدن به یک هدف کار میکنند. خودرو به عنوان یک سیستم با سیستمهای دیگر نیز در تعامل است، مانند وسایل نقلیه یا سامانهای که حرکت وسایل را در جاده کنترل میکند.
تفکر سیستمی موجب شکلگیری نگرش کلی نسبت به شرایط میشود. این روش برای مسائل پیچیدهای به کار میرود که برای حل آنها باید اکوسیستم اطراف آنها را نیز در نظر گرفت. اگر چنین تفکری در مراکز آموزشی دیزاین تدریس شود چه تفاوتهایی ایجاد خواهد شد؟ چه تغییری در شیوه نگرش و ذهنیت طراحان برای حل مسائل به وجود خواهد آمد؟
خیلی از مواقع طراحان از زاویه بسته به مسائل نگاه میکنند، بدون در نظر گرفتن ماهیت اصلی سیستمی که مشکل را به وجود آورده، درنتیجه ممکن است راهحل ارائه شده به قسمتهای دیگر هماهنگی نداشته باشد یا حتی موجب بروز مشکلات دیگر شود.
در ادامه با پنج مزیت یادگیری تفکر سیستمی برای طراحان آشنا میشوید.
مشاهده مشکل در قالب یک تصویر بزرگتر
استفاده طراحان از تفکر سیستمی باعث میشود که مهارت حل مسئله خود را افزایش دهند و به راهکارهای خلاقانهتری برای مشکلات پیچیده برسند. برخلاف روشهای متداول کنونی که بر جزئیات پروژه تمرکز دارند، تفکر سیستمی با هدف مشاهده کل سیستم و شناسایی عناصر و نحوه تعامل آنها با یکدیگر شکل گرفته است.
برای آموزش این روش به دانشجویان، گامهای اصلی به آنها آموخته میشود تا با حرکت در این مسیر به راهحل مشکل برسند. این گامها شامل مشاهده، تعریف مشکل، شناسایی اجزا، شناسایی روابط بین اجزا و تغییر سیستم است.
استفاده از روند تفکر انتقادی
تفکر انتقادی روشی است که برای ارزیابی عینی و تحلیل موقعیت، مشکل و ایده به کار میرود تا اشتباهات و نواقص شناسایی و حذف شوند. تفکر انتقادی شامل سه قسمت اصلی است: مشاهده مشکل، طرح سوال در مورد آن و در نهایت، استفاده از تکنیک بارش فکری برای حل کردن آن. در روند استفاده از تئوری تفکر سیستمی، دانشجویان برای رسیدن به یک تعریف واضح از مشکل، شیوه تفکر انتقادی را به کار میبرند. ابتدا تصویر بزرگی از شرایط را تصور کرده و شروع میکنند به طرح سوال در مورد نحوه عملکرد عناصر مختلف تا درک خوبی نسبت به مسئله پیدا کنند.
اکنون نوبت به پاسخگویی سوالات میرسد، پاسخهایی که در کنار هم به راهکاری خلاقانه و تأثیرگذار میرسند.
شناسایی اجزا و الگوها
در روش تفکر سیستمی، هر سیستمی از تعدادی اجزاءِ متصل به هم تشکیل شده است که تغییر یک قسمت بر قسمتهای دیگر تاثیر میگذارد. ساختار سیستم، رفتار آن را تعیین میکند، یعنی عملکرد مجموعه بیشتر از عملکرد قطعات، به ارتباط بین آنها بستگی دارد.
برای مثال در روش قدیمی حل مسئله، مردم برای دفع آفات از سم برای کاهش تعداد حشرات استفاده میکردند که متعاقب آن به خود محصول نیز آسیب وارد میشد. اگرچه این راهکار برای مدت کوتاه نتیجه میداد اما مسئله را به طور ریشهای حل نمیکرد. حشراتی که توسط سم از بین میرفتند عامل کنترل تعداد گونه دیگری از حشرات در محیط بودند، در نتیجه با افزایش گونههای دیگر مشکل جدیدی پدید میآمد.
در حوزه دیزاین، طراحان باید نحوه تاثیر عوامل بر یکدیگر و تاثیر آنها بر کل سیستم را درک کنند. برای مثال، طراحی اینترفیس جدید در یک اپلیکیشن، نیازمند بررسی و توجه به ارتباط همه عناصر موجود در صفحه است، به طوری که کاربر هنگام استفاده از آن، دچار اشتباه در انتخاب گزینهها نشود یا هنگام کار با خطا مواجه نشود.
ساخت رابطه علت و معلول
در اغلب موارد مشکلی که ما میبینیم فقط تاثیری از یک مشکل بزرگتر است و این چیزی است که ما را از رسیدن به یک راهکار مناسب، دور میکند. تهیه یک دیاگرام از روابط علت و معلول، روش مناسبی برای شناسایی دقیق مشکل و پیدا کردن راهحل آن است.
خلق یک راهکار مناسب
در نهایت، با طی کردن این مراحل و تکمیل روندِ گفته شده، دانشجویان میآموزند که از طریق یک مسیر منسجم راهحل مشکلات پیچیده را پیدا کنند. آنها مشاهده میکنند، عناصر را تعریف میکنند و راهکاری منطبق با کل سیستم ارائه میدهند.
در مجموع، کاربرد تفکر سیستمی به طراحان کمک میکند تا با نگاه به تصویر بزرگی از مسئله، آن را تحلیل کنند، بر تاثیر عناصر و ارتباط آنها با یکدیگر تمرکز کرده و اکوسیستمی که مشکل را در بر گرفته بشناسند.
بازتاب چنین ذهنیتی میتواند به خلق محصولات کارآمد و نوآورانهای منجر شود که مشکلات روزانه مردم را به طور موثر و به بهترین شکل رفع کنند.