در قرن ۲۱، آثار سینمایی کریستوفر نولان، از سه گانه شوالیه تاریکی تا Inception، همیشه همانند نوری در تاریکی درخشیده و متفاوت از دیگران جلوه کردهاند؛ داستان بینظیر، ریتم عالی و گاهی نامتعارف و همکاری با بازیگرانی توانا همگی بر موفقیت این کارگردان بریتانیایی تاثیر بسزایی داشتهاند. هرچند همواره نقدهای منفی مختلفی نیز درباره کارهای نولان به انتشار رسیده و ایرادات مختلفی به آنها وارد بوده است. در این مطلب قصد داریم به نقد و بررسی جدیدترین اثر وی، با نام میان ستارهای (Interstellar) بپردازیم.
کارگردان: کریستوفر نولان (Christopher Nolan)
نویسندگان: کریستوفر نولان (Christopher Nolan)، جاناتان نولان (Jonathan Nolan)
بازیگران: Matthew McConaughey, Anne Hathaway, Jessica Chastain
همانند استنلی کوبریک، او نیز برای فضای سرد فیلمهای خود معروف است. اولین فیلم موفق او، Memento، به رابطه میان حافظه و حقیقت میپردازند، در حالیکه داستان سه گانه بتمن پیرامون نظم و هرج و مرج و تلاش جامعه برای دستیابی به آنها شکل گرفته است.
میتوان گفت امروزه، هیچ فیلمسازی به جز نولان فیلمهای بلاک باستر را اینگونه در جهت بیان حقایقی بزرگ درباره دنیا و جامعه به خدمت نمیگیرد. او برای اینکار حتی حاضر است کاراکترها را با سرعت نور و از طریق کرمچالهها به گوشه و کنار کهکشان بفرستد.
اگر بگوییم میان ستارهای بهترین و جاه طلبانهترین فیلم کریس نولان تا به امروز است، دروغ نگفتهایم. در ادیسه فضایی ویژه نولان، تیمی از فضانوردان به رهبری Coop، با هنرنمایی بیسابقه Matthew McConaughey، جهت پیدا کردن خانهای برای ساکنین زمین گرد هم میآیند.
لذت تماشای سکانسهای نفس گیر Interstellar با فیلمبرداری منحصر به فرد و موسیقی متفاوت Hans Zimmer، دو چندان شده است. هرچند شاید یکی از ایرادهای وارده به این اثر این باشد که بسیاری از سکانسهای آن بدون چنین موسیقیای، هیجان لازم را به بیننده القا نمیکنند. لازم به ذکر است این اثر، بیش از فضا، با زمان و مشتقات آن درگیر است.
نولان و برادرش، جاناتان، سوالات مخاطب را به سبک خاص خود پاسخ میدهند که ممکن است از نظر بسیاری خسته کننده و پیچیده به نظر برسد. شاید جالب باشد بدانید یکی از فیزیکدانان نظری شناخته شده معاصر به نام Kip Thorne به عنوان مشاور فیلمنامهنویس و تهیهکننده اجرایی در تیم حضور داشته است.
اما هدف نولان از ساخت این فیلم به هیچ وجه تشبیه عشق به ذرهای فیزیکی نبوده؛ بلکه هدف وی قرار دادن فیزیک کوانتوم و عشق در وضعیتی یکسان و در قالب دو نیروی پیچیده و سرنوشت ساز بوده که کاراکترها یاد میگیرند تسلیم آن شوند.
اتفاقات این فیلم بینظیر در آینده نزدیک رخ میدهد؛ زمانی مشکلات مختلف محیطی باعث شده گرد و خاک همه جا را فرا گرفته و محصولات کشاورزی از بین بروند. فضا و سکانس مرتبط به این موضوع، شباهت بسیاری به فیلم Stalker آندره تارکوفسکی دارند. کوپ، یک خلبان سابق NASA است که همراه دو فرزند خود با این شرایط سخت مبارزه میکند؛ هرچند برای او نقشه ماندن در چنین سرزمینی، عاری از جاه طلبی است.
از دیالوگهای محبوب وی در فیلم «میان ستارهای» میتوان به این مورد اشاره کرد: «روزی به آسمان خیره میشدیم و درباره جایگاه خود در میان ستارگان فکر میکردیم. اما اکنون به زمین نگاه کرده و نگران جایگاهمان در میان گرد و خاک هستیم.» این کلمات، به خوبی احساس کریستوفر نولان افسانهای درباره صنعت سینمای امروز را منتقل میکند. واقعا رویاپردازان گذشته به کجا رفتند؟
کوپ باور دارد که دخترش، مورف، با بازی Mackenzie Foy و Jessica Chastain استعدادی ویژه دارد. شبها نیرویی عجیب -به باور او یک روح- باعث افتادن کتابهای کتابخانه و آزار او میشود.
اما اول از همه، سرنوشت کوپ را میخواند. این نیروی عجیب او را به مقری سری و رئیس سابق خود، دکتر برند با بازی Michael Caine هدایت میکند. سپس دکتر برند برای او از پروژه مخفی لازاروس میگوید؛ عملیاتی جهت پیدا کردن خانهای جدید برای ساکنین زمین.
او میگوید: «ما نمیتوانیم زمین را نجات دهیم، بلکه باید آن را ترک کنیم.» با وجود کشف کرمچالهای در نزدیکی یکی از قمرهای زحل، که سیارههای مناسبی نیز اطراف آن کشف شده، این نقشه کاملا منطقی به نظر میرسد.
تیمی متشکل از پنج نفر، از جمله دختر دکتر برند، Amelia با بازی Anne Hathaway، چند مهندس و دو ربات هوشمند با نامهای TARS و CASE آماده رفتن میشوند. جالب است بدانید پیش از این یک صندلی خالی در سفینه وجود داشته، به طوریکه گویا افراد از آمدن کوپ آگاه بودند. کوپ نیز حضور در این ماموریت را میپذیرد.
بزرگترین چالش این است که در طرف دیگر کرمچاله و سیارههایی در کنار سیاهچالهای بزرگ، زمان خیلی سریعتر پیش میرود؛ به طوریکه، سالها و دهههای زمین تنها در یک یا دو ساعت سپری میشوند. پس از نزدیک شدن، کوپ از یکی از اعضای تیم میخواهد تا درباره کرمچالهها و قوانینی مانند تکینگی (سینگولاریتی) برای او توضیح دهد که واقعا عجیب است؛ آیا ممکن است یک خلبان و فضانورد حرفهای در ماموریتی بسیار مهم، با چنین مواردی آشنایی نداشته باشد؟ وجود چنین ایرادی در فیلمی بر پایه نظریات علمی واقعا غیر قابل قبول است.
سکانسی هوشمندانه و در عین حال دلهره آور در این فیلم گنجانده شده: کوپ پس از ماموریتی کوتاه به سفینه باز میگردد و مشاهده میکند در حدود ۲۰ سال پیام ویدیویی از فرزندان خود دریافت کرده است.
در بیرون از سفینه، شگفتیهای بسیاری منتظر آنهاست: ابرهای یخ زده معلق در هوا، موجهایی به بزرگی کوه و از همه مهمتر، رشتههایی از زمین. این فیلم سرشار از ایدههای ناب است که اجرای آنها بدون سینماتوگرافر معروف آثار نولان، Hoyte van Hoytema و جلوههای ویژه حرفهای امکان پذیر نیست.
به هر حال، زمان سریع میگذرد و تلفاتی گریبان گیر کوپ میشود. یکی از اعضای تیم در قسمتی به مبحث نسبیت زمان اشارهای کرده و به ما یادآوردی میکند که زمان، چه به صورت خطی و چه در حالت خمیده، غیر قابل اجتناب است.
میتوان گفت استفاده از چنین موضوعاتی برای بیان مفاهیم مختلف، بزرگترین چیزی است فیلمهای ژانر علمی-تخیلی میتوانند به آن دست یابند. دلیل اصلی بینظیر بودن «یک ادیسه فضایی» کوبریک، «هوش مصنوعی» اسپیلبرگ و Blade Runner ریدلی اسکات نیز دقیقا همین است.
ممکن است میان ستارهای در فضای بیکران هستی سرگردان باشد، اما هدف و مقصود آن کاملا روشن است.
این فیلم تا وسطش من میگفتم بی خوده اما امان از وقتی که کتاب ها شروع به افتادن کردن در وسطای فیلم اون موقع بود که حاضر نبودم لحظه از پای فیلم بلند شم