ماهیت هر استارتآپ برآورده کردن نیازهایی است که تاکنون به آنها توجهی نشده و به همین ترتیب میل باطنی هر دیزاینر نیز طراحی محصولی است که پیشرو و آیندهنگرانه باشد. اما طراح بودن و طراح کارآفرین بودن دو چیز متفاوت هستند. در این مطلب به سه نکته اساسی که تفاوت این دو را مشخص میکنند، اشاره کرده و نقش طراح در یک استارتآپ را بررسی میکنیم.
قبلا درباره مهارتهایی که طراحهای محصول باید داشته باشند، صحبت کرده بودیم. همچنین گفتیم که اگر طراح هستید، چه چیزهایی را برای نوآوری باید مدنظر قرار دهید. اینبار میخواهیم درباره طراحهایی که میخواهند در شرکتهای نوپا فعالیت کنند و یا کسب و کاری تازه راه بیاندازند، نکاتی را متذکر شویم.
آنچه کاربرها جستجو میکنند نباید معیار ایدهآفرینی باشد
هنری فورد معروف میگوید: «اگر من از مردم میپرسیدم که چه چیزی میخواهند، قطعا یک اسب پر سرعتتر طلب میکردند.» بهره بردن از گروههای کانونی ویژه، که نیاز مشتریها را بررسی و پیشبینی کنند یک راهکار عالی است؛ زیرا آنها به واقعیتهای موجود تکیه میکنند.
نکته: گروه کانونی یک روش تحقیق کیفی برای ایجاد تعامل میان اعضای گروه و ایجاد انگیزه برای بحث عمیقتر است.
طراحی بر اساس نیاز کاربر اما داستان دیگری است. این همان چیزی است که شرکت شما را اداره میکند. اگر کاربران، نیاز و خواستههایشان، آرزوها و رویاهایشان، و آنچه که از آن صحبت میکنند یا انجام میدهند (یا نمیدهند) در مرکز توجه، درک و برنامهریزی شما باشد، آنگاه میتوانید آینده را رقم بزنید. این همان چیزی است که وظیفه دیزاینرهاست.
استیو جابز بر این باور بود که یک دیزاین خوب میتواند محصولاتی را تولید کند که از نیاز مشتری پیشی بگیرند. همانطور که او میگوید: «برای گروههای کانونی بسیار سخت است که بخواهند محصولی را طراحی کنند، اکثر اوقات مردم نمیدانند به چه چیزی نیاز دارند تا زمانی که شما آنرا به آنها نشان دهید.» اپل یک شرکت کاملا کاربر محور است. اپل یک شرکت کاملا کاربر محور است. آنها به جای آنکه به گروههای کانونی وابسته باشند، محصولاتی را طراخی کردند که کاملا مفید واقع شوند. برای همین دلیل بود که در سال ۱۹۸۸، تصمیم گرفتند که حافظه زیادی را به iMacهای جدید اختصاص دهند تا اندازه تصویر بهینهای را به کاربران ارائه دهند و به طور کلی تجربه کاری کاربر را سادهتر کنند. جابز در آن زمان چنین بیان کرد که «این باید همان کامپیوتری باشد که میخواهیم روی میزهایمان قرار گیرد.»
راههای زیادی وجود دارند تا از نحوه کاربرد محصولتان توسط کاربران، آگاهی پیدا کنید. مثلا میتوانید تیم طراحیتان را به خانهها یا محیطهایی که محصول طراحی شده مورد استفاده قرار میگیرد بفرستید و ببینید کاربران وقتی در شرایط مختلف از آن استفاده میکنند، چه چیزهایی را تجربه میکنند. راه دیگر این است که افراد را تصادفی در خیابان یا محیطهای دیگر انتخاب کنید و درباره محصول مورد نظر از آنها سوال کنید و تجربههای آنها را بشنوید.
این روشها برای اندازهگیری یا برای پیشبینی محصولات بعدی نیست. این روش طراحی کاربر محور است. بدین ترتیب با مردم شروع میکنید و تجربههای دیده نشده آنها، الهامات و رفتارهایشان را کشف میکنید. پس از دیدن و شناختن این نیازها قدم بعدی ایدهآفرینی و خلاقیتورزی برای برآورده کردن نیازهای اصلی شرکت و کسب و کارتان است.
مهندسی و طراحی با یکدیگر زیاد سازگاری ندارند
روش کاری که برای یک مهندس خوب بودن دنبال میشود با آنچه در فرهنگ دیزاین تعریف شده، تفاوت دارد. گروههای طراحی با آزمایش و خطا، تند و کثیف کار کردن، با جنب و جوش و شحاعت و هیجان به خرج دادن کارشان را پیش میبرند و از اشتباه کردن نمیترسند و آن را راهی برای پیشرفت میدانند.
از طرف دیگر تیمهای مهندسی، با فهمیدن، ارائه راهکارهای بینظیر که برای همه موارد حساس کارایی داشته باشد، با تمرکز و دقت به کارشان رونق میبخشند و عموما با شکست میانه خوبی ندارند.
با شناختن این دو ویژگی متفاوت از فرهنگ کاری و رفتاری مهندسین و طراحان، بهترین کار این است که اگر برای برآورده کردن اهداف سازمانی به هردوی آنها نیاز داریم فضای کاری آنها را جدا از یکدیگر در نظر بگیریم. در غیر اینصورت آرامش مورد نیاز مهندسین و فضای باز برای تفکر و جنب و جوش طراحان هرگز به دست نمیآید و از همین رو کار به نتیجه ایدهآلی که انتظار داریم نمیرسد.
نمیتوانید دیزاین را در انتهای راه به محصول اضافه کنید
اگر بنیانگذاران یک شرکت برای دیزاین و تفکر دیزاین فضای کافی ایجاد نکنند، آنگاه دیزاینر نقش خاصی در کارآفرینی آن کسب و کار ایفا نخواهند کرد. موسسین قلب و روح استارتآپ هستند؛ اگر آنها طرفدار طراحی محصول باشند و طراحان را در خلاقیت آزاد بگذارند استارتآپ نه تنها در طراحی محصول آنها، بلکه در گسترش فرهنگ آن محصول نیز معجزهوار پیش خواهد رفت.
دراپباکس را به عنوان یک نمونه در نظر بگیرید، سه طراح دارد و یک موسس که برنامهنویسیهای نرمافزاری را انجام داده است. اما تیم دراپباکس محصولی طراحی کرده که ایدهآل است: کار کردن با آن بسیار ساده است، روش کار و وظایف آن به سادگی و روشنی بیان شدهاند و نیازهای اساسی کاربران را برآورده میکند. دلیلش این است که با وجود آنکه موسس دراپباکس، Drew Houston، خود را یک طراح نمیداند اما تفکر دیزاین محور دارد و این امر به تولید چنین محصولی منجر شده است. دراپباکس بیشک محصول تفکر طراحی محور است که در قلب یک شرکت فعالیت میکند. به همین دلیل برای آنکه دیزاین مفید و موثر باشد باید در بطن کسب و کار قرار گیرد.
وقتی با یک سرمایهگذار درباره محصول صحبت میشود، دیزاین نحوه بررسی، مدیریت کردن ناشناختهها، ابهامات و چگونگی بیان و تشریح ایدههای اولیه است. دیزاین نحوه نقد ایدهها و ارائه راهکارهای جدید برای چیزهایی است که مهندسین زمان طولانی برای به ثمر رساندن آنها صرف کردهاند. دیزاین یعنی چطور گذشته «خیلی خوب» را به سمت آینده «عالی» سوق دهید. و در پایان دیزاین یعنی شما چطور به یک مساله از طریق ارائه ایدههایی برای حل آن تا تولید محصولی برای عرضه به بازار، پاسخ دهید.
از آنجایی که وظیفه دیزاینرها خیالپردازی و تصویرسازی آینده است، و استارتآپ وظیفهاش آوردن فردا به امروز است؛ پس میتوانیم نتیجه بگیریم که یک شراکت بنیادین بین آنها وجود دارد. در این میان وظیفه دیزاینر این است که نقش خود را به بهترین شکل در کسب و کار ایفا و آینده را به زیباترین نحو ممکن ترسیم و طراحی کند.