همانطور که در پایان قسمت اول گفته شد، برخی مورخان سبک کوبیسم را به سه دوره تقسیم میکنند ولی اکثر مورخان برای این جنبش هنری دو مرحله قائل هستند. در واقع گروهی که به کوبیسم سه مرحله ای معتقدند دوران ابتدایی کوبیسم را به دو بخش پیشاکوبیسم و کوبیسم تحلیلی تقسیم بندی میکنند.
در این قسمت هر سه مرحله را با تمرکز بر دو مرحله اصلی – تحلیلی و ترکیبی – بیان میکنیم: مرحلهٔ اول که آن را «پیشاکوبیسم» یا «کوبیسم نخستین» مینامند، با تجربههای مبتنی بر آثار متاخر سزان و مجسمههای آفریقایی و ایبریایی مشخص میشود این مرحله با تکمیل «دوشیزگان آوینیون» به پایان میرسد.
در دو سال بعدی، پیکاسو و براک همراه یکدیگر بر اساس توصیه سزان به امیل برنار مبنی بر تفسیر طبیعت به مدد حجمهای ساده هندسی، روش تازه ای را در بازنمایی اشیا به کار بردند و از میثاقهای برجسته نمایی و نمایش فضای سه بعدی عدول کردند.
کوبیسم تحلیلی
در دومین مرحله (۱۹۱۰-۱۹۱۲) که آن را «کوبیسم تحلیلی» مینامند، اصول زیبایی شناسی سبک کوبیسم کاملتر شد. پیکاسو و براک به نوع مسطحتری از انتزاع صوری روی آوردند که در آن ساختمان کلی اهمیت داشت و اشیای بازنمایی شده تقریبا غیر قابل تشخیص بودند. آثار این دوره غالبا تکرنگ و در مایههای آبی، قهوه ای و خاکستری بودند.
درسال ۱۹۱۰ زمانی که پیکاسو تابلوی معروف پرتره امبروز ولارد (Ambroise of Vollard Portrait) را نقاشی کرد، زبان کوبیسم اندکی تغییر یافت و هموارتر و معینتر گشت، اما سبک کوبیسم همچنان ابهام خود را حفظ نمود. در این اثر، پیکاسو چهره انسانی را به اشکال هندسی متعددی با تقارنهای مختلف تقسیم کرده بود. اما هیچکدام از این اشکال، سه بعدی بودن را که از ملزومات هر مکعب است،نشان نمیداد.
در این مرحله از کوبیسم تحلیلی این امر به وضوح روشن شد که در کوبیسم، اصلاً مکعبی وجود ندارد! چنین به نظر میرسد که پیکاسو در این اثر با بهره گیری از تقسیم بندی و همچنین تکنیک «گذرگاه» سزان، نظریه سه بعدی بودن اشکال در نقاشی را به کلی نقض کرد. این اثر که ترکیبی بود از انسان و طبیعت، پر و تهی و زمینه و پیش نما، با وجود دارا بودن انسجام بصری به نظر میرسید که قوانین فیزیکی طبیعت را به درستی رعایت نکرده است.
بر اساس ویژگی تقسیم بندی و تقارن اشکال در کوبیسم تحلیلی، بسیاری از مردم تصور میکردند که هدف هنرمندان کوبیست نمایش اشیا و چهرههای انسانی از ابعاد مختلف است. در صورتی که این تنها یک بعد از کوبیسم بود. تعبیر گسترده تر دیگر این بود که هدف سبک کوبیسم ایجاد زبان بصری نوینی با انسجام و منطق درونی خاص خود است. زبانی که قصد آن تقلید بلاواسطه از طبیعت نیست. از یک یا چند نقطه نظر میتوان نتیجه گرفت که کوبیستها هرگز قصد نمایش دقیق طبیعت را نداشته اند. اینکه پیکاسو و براک به طور آگاهانه دامنه رنگهای خود را به خاکستریها و قهوه ایهای تیره محدود میکردند به تنهایی میتواند نتیجه انقطاع آنها از طبیعت باشد.
در تصویر ویولون و تخته رنگ اثر جرج براک شکستها نسبت به پردهٔ دوشیزگان آوینیون بیشتر شده است و سطوح کوچکتر در سطوح بزرگتر شناورند، خطوط و سایه روشنها گویی از بلورهای کریستال الهام گرفته شده به همین دلیل بر این شیوهٔ مشتق شده از کوبیسم تحلیلی نام کریستالیسم نهادهاند. در پردهٔ مذکور نشانههای شوخ طبعانهٔ مختلفی حاکی از این وجود دارد که نقاش درگیر بازیِ پیچیده با فضای تصویری سنتی است. چنین مینماید عنصر چشمگیر، که اینجا پرده ای در سمت راست بالای تابلو است، در پشت بقیهٔ تصویر جای دارد. هر چند در بقیه تصویر نور از چندین جهت متفاوت و متضاد میتابد و به همین سبب پدید آمدن سایه را ناممکن میسازد. خطهای حامل دفترچهٔ نتی که بالای ویولن معلق است، گویی از صفحه جدا شده و با سطح تخت تصویر در یک ردیف قرار گرفتهاند.
کوبیسم ترکیبی
در مرحله سوم (۱۹۱۲-۱۹۱۴) با عنوان «کوبیسم ترکیبی» آثاری منتج از فرآیند معکوس انتزاع به واقعیت پدید شدند. دستاوردهای این دوره بیشتر نتیجهٔ کوششهای گریس بود. اگر پیکاسو و براک در مرحلهٔ تحلیلی به تلفیق همزمان دریافتهای بصری از یک شیء میپرداختند و قالب کلی نقاشی خود را به مدد عناصر هندسی میساختند، اکنون گریس میکوشید با نشانههای دلالت کنندهٔ شیء به باز آفرینی تصویر آن بپردازد. بدین سان تصویر دارای ساختمانی مستقل اما همتای طبیعت میشود و طرح نشانه واری از چیزها به دست میدهد. گریس در تجربههای خود رنگ را به کوبیسم باز آورد.
سبک کوبیسم بر جنبشهای انتزاعگرا چون کنستروکتیویسم (ساختگرایی)، سوپرهماتیسم (والاگرایی) و نئوپلاستیسیسم (نوشکلآفرینی – دِ استیل) اثر گذاشت.
نقطهٔ اوج کوبیسم ترکیبی نقاشی دیواری گرنیکا اثر پیکاسو است که برای غرفهٔ اسپانیا به نشانهٔ اعتراض به بمباران شهر بی دفاع گرنیکا در طی جنگ اسپانیا انجام گرفت. در اثر مذکور رنگهای پر کنتراست سیاهها، سفیدها، خاکستریها تأکیدی بر طرح بغرنج سطوح متداخل هستند؛ تصرفها با کج نماییهای غیر منتظره و خشونت آمیز خطی، هولناکی این حادثه را به بیننده انتقال میدهند. با اینکه در کوبیسم ترکیبی رنگهای بیشتری وارد شد، ولی پیکاسو به خاطر مضمون و محتوای اثر تصمیم گرفت از رنگ کمتر استفاده کند و بیشتر از رنگهای خاکستری الهام گرفته شده گرچه از کوبیسم تحلیلی هم استفاده شده است.
در سال ۱۹۱۲ پیکاسو با ابداع شیوه نوینی به نام «کلاژ» (Collage) یا چسبانهکاری، سومین مرحله از کوبیسم را آغاز کرد. در این مرحله اصول زیبایی شناسی سبک کوبیسم کاملتر شد. «کلاژ» که واژه ای فرانسوی به معنای «تکه چسبانی» بود، به الحاق تکه ای کاغذ و یا پارچه بر روی نقاشی اطلاق میشد. تأکید در این اسلوب بیشتر بر مادیت اشیا و رد شگردهای وهم آفرین در روشهای نقاشیهای پیشین بود. پیکاسو در تابلوی Still Life with Chair Caning برای نشان دادن حصیر، یک تکه پارچه روغنی را به نقاشی اش چسباند و سه حرف JOU را با حروف چاپی بر روی آن نقش کرد.
این عمل بسیار جنجال برانگیز بود، چرا که تا آن زمان تنها اسباب نقاشی بر روی بوم، رنگ بود و این ایده، استفاده از چسب و قیچی و پارچه را علاوه بر رنگ و قلم در نقاشی القا میکرد که چندان هم خوشایند به نظر نمیرسید! در واقع تکنیک «کلاژ» درهای بسته نقاشی را بر روی اشیا و یا اجناس به ظاهر بی اهمیت گشود و به نوعی به آنها ارزش هنری بخشید.
بر خلاف کوبیسم تحلیلی که در جهت خلق آثار منسجم بر سطوح یکپارچه تلاش میکرد، کوبیسم ترکیبی از طریق ترکیب زبانهای بصری و سبکها و سطوح مختلف، به «چندگانگی» میپرداخت. آثار بعدی پیکاسو و براک دارای تغییرات سبکی فراوانی بودند، اما تأثیر کوبیسم را همچنان در خود حفظ میکردند. پس از آنها هنرمندان بسیار دیگری نیز به شیوهها و راههای متفاوتی از این سبک بهره بردند. اما هیچکدام ویژگیهای ادغام و شفافیت آثار آن دو را نداشتند و در نتیجه آغازگر جنبشهای جدیدی شدند.
یکی دیگر از شاخههای کوبیسم سیلندریسم است که توسط فرنان لژه به وجود آمد. او دوست کوبیستها بود و از لحاظ رویکردش به نقاشی، از کوبیستهای اصیل مشتق میشد. او استوانههایی را وارد فضای تصویر کرد که از صنعت الهام گرفته بود و سایه روشنهایی را برای مدور ساختن این استوانهها همراه با سطوح تخت و زاویه دار به کار برد. آثار او از دقت ظریف و تردید ناپذیر ماشین برخوردارند. تابش خیره کنندهٔ چراغهای برق، سر و صدای ترافیک، حرکات آدم گونهٔ انسانهای ماشینی شده، اضطراب ماشینی حاکم بر شهر در آثار او دیده میشود. یکی از نخستین آثار وی به نام برهنگان در جنگل چنان مینماید که لژه در اینجا دقیقاً میکوشد که با استوانهها و مخروطهایی که سزان به آنها اشاره میکند، اثر هنری بیافریند.
کوبیسم ماشینی یا سیلندریسم فرنان لژه ارتباط نزدیکی با نوعی کوبیسم به نام ناب گرایی داشت که حوالی ۱۹۱۸ توسط لوکوربوزیه و نقاشی به نام آمِده اوزِنفان به وجود آمد. این دو نفر در بیانیه ای تحت عنوان «پس از کوبیسم» به موقعیت کوبیسم در آن زمان حمله کردند و گفتند چرا کوبیسم به صورت شکلی از تزئین استادانه تنزل یافته است. این دو نفر در نقاشیهایشان در پی نوعی سادگی معمارانه با ساختار عمودی-افقی، و حذف پیرایههای تزئینی و نیز نمایش مضمونی خیالی بودند.
اصول ناب گرایی در طبیعت بی جان ۱۹۲۰، اوزنفان و طبیعت بی جان ۱۹۲۰ ژانره به تصویر کشیده شده است. در هر دو اثر، اشیاء طبیعت بی جان با رنگهای ملایم شده و ترکیبهای برجسته نما به صورت حجمهای سه بعدی، از روبرو نشان داده شده است. انحناهای مکانیکی و قرینه شده با هم و کاملاً نو، در طول شبکه مستطیلی، حرکت دارند.
از میان جنبشهایی که تحت تاثیر کوبیسم خلق شدند میتوان فوتوریسم (آیندهگری) ایتالیایی، ورتیسیسم (دورانگری) انگلیسی و رایونیسم (تابشگری) روسی را نام برد. علاوه بر آن جنبش مشهور ساختارگرایی روسی نیز به وضوح از ویژگی تقسیم بندی هندسی کوبیسم بهره برده بود. کوبیسم تأثیر قابل ملاحظه ای بر اعضای جنبش آلمانی اکسپرسیونیسم (هیجاننمایی) گذاشته بود که از اشکال آن برای بیان شخصیتر و عاطفیتر معانی استفاده میکردند.
جنبش دادا، با رویکرد تحریک آمیز ترکیب لغات با تصاویر و هنر با غیر هنر قطعا بدون تاثیر «کلاژ» نمیتوانست ظهور یابد و همین طور جنبشهای سوررئالیسم (فراواقعگرایی) و اکسپرسیونیسم که تاثیرات قابل ملاحظه ای از سبک کوبیسم اتخاذ کردند. حتی امروزه هم کوبیسم در عرصه هنر معاصر مطرح است و بسیاری از هنرمندان در کشورهای مختلف و در رشتههای گوناگونی همچون عکاسی، معماری، طراحی از مفاهیم و اسلوبهای آن بهره میگیرند.
به زودی در هزارویکبوم به بررسی اثرات سبک کوبیسم بر معماری، عکاسی و طراحی خواهیم پرداخت.